رمان " The Hell " - بخش دوم

به سمت << خیابان بارنی >> راه افتادم ... تاحالا اونجا نرفته بودم ... شاید یه بار ... اونم وقتی با مکس (( شوهرم )) رفته بودیم دور دور ... ولی زیاد به مکان دقت نکردم ... و البته اون موقع اینقدر هوا تاریک نبود ! خب چون معامله الماسه دیگه ... تا وسط های راه بنزین تموم کردم ... لعنت بهش !
رفتم صندوق رو نگاه کردم ولی هیچی نبود ! عجیبه ... دیروز یک گالن پر از بنزین داشتم ... ولی ... الان صندوق خالیه ... نه کاملا خالی ... یک کیسه سیاه هم داخلش هست !
《 برای ادامه بزن رو ادامه مطلب ... راستی اگه پارت یک رو نخوندی حتمی یه سر بهش بزن تا داستانو بهتر متوجه بشی ! 》
ادامه مطلب