رمان " The Hell " - بخش دوم

به سمت << خیابان بارنی >> راه افتادم ... تاحالا اونجا نرفته بودم ... شاید یه بار ... اونم وقتی با مکس (( شوهرم )) رفته بودیم دور دور ... ولی زیاد به مکان دقت نکردم ... و البته اون موقع اینقدر هوا تاریک نبود ! خب چون معامله الماسه دیگه ... تا وسط های راه بنزین تموم کردم ... لعنت بهش !

رفتم صندوق رو نگاه کردم ولی هیچی نبود ! عجیبه ... دیروز یک گالن پر از بنزین داشتم ... ولی ... الان صندوق خالیه ... نه کاملا خالی ... یک کیسه سیاه هم داخلش هست !

《 برای ادامه بزن رو ادامه مطلب ... راستی اگه پارت یک رو نخوندی حتمی یه سر بهش بزن تا داستانو بهتر متوجه بشی ! 》

 

بخش دوم [[ معامله پر ریسک ]]

کیسه رو برداشتم ... احتمالا باید کیسه آشغالی چیزی باشه ... ولی یک استخون ازش بیرون زده ! نمیدونم،چیه ولی حس کنجکاوی ای بهش ندارم ! پرتش میکنم کنار و گوشیمو در میارم ... 

وای خدای من ! آنتن صفره ! این وقت شب ... توی ای هوای سرد ... خداجون ... خودت کمک کن !

الماس رو برداشتم و با پای پیاده به سمت خیابان بارنی رفتم ... نمیدونم چقدر نزدیکه ولی تابلوی قبلی زده بود یک ربع با ماشین راهه ... پس احتمالا نیم ساعت دیگه میرسم ...

بعد از پیاده روی طولانی ساعت رو روی گوشیم چک کردم ...

به موقع رسیدم ! ساعت ۶:۰۰ هست !

جلوتر رفتم ... انتظار چیزی رو داشتم که بیاد و ازم الماس رو بگیره ولی هیچی اون دور و بر نبود ! 

وقتی رفتم جلوتر صدایی از بوته ها اومد ...

داد زدم : (( کی اونجاست ؟ )) و از ترس دو سه قدم عقب تر رفتم ...

صدای پشت بوته گفت : (( واسه الماس اینجام ! ))

گفتم : (( خب ... پولا کوشن ؟ ))

گفت : (( این از پول ها ... )) و یک تیر به پاهام شلیک کرد ... خون ریزی شروع شد و بعد ۵ دقیقه ... 

از هوش رفتم ...

 

-----------------------------------------------------------

پایان قسمت دوم ...

اگه از این قسمت خوشتون اومد لایک و کامنت فراموش نشه ...

 

نکته : از این به بعد رمان << The Hell >> روز دوشنبه ساعت ۱۲ ظهر منتشر میشه !

 

تا قسمت بعدی ... 🩵👋